جدول جو
جدول جو

معنی ناکار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناکار شدن
(طَ مَ مَ دَ)
در تداول، بسختی مجروح شدن. بشدت صدمه دیدن. بر اثرضربه یا جراحتی از کار افتادن عضوی از اعضای بدن
لغت نامه دهخدا
ناکار شدن
بسختی مجروح و صدمه دیدن
تصویری از ناکار شدن
تصویر ناکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشکار شدن
تصویر آشکار شدن
آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادار شدن
تصویر پادار شدن
کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ دَ)
بی تاب شدن. بی تابی کردن. جزع و فزع کردن. اضطراب و قلق نمودن:
هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کند
مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود.
منوچهری.
رجوع به ناصابر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ رَ)
جمع شدن. توده گشتن. روی هم انباشته شدن: مهمات را نبایدگذاشت که انبار شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ کَ دَ)
نالیدن. (ناظم الاطباء)، مریض شدن. رنجور و بیمار گشتن: چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری بهتر شد ازآنجا برخاست و به کوفه آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
چرا بی ساز رفتن آمدستی
دگر باره مگر نالان شدستی.
(ویس و رامین).
دهم ماه محرم خواجه احمد حسن نالان شد نالانی سخت قوی. (تاریخ بیهقی 367). فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان شده بود گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 375). چون به طوس رسید (هارون الرشید) سخت نالان شد. (تاریخ بیهقی). از آن است که چون کیومرث را کار بآخر رسید و نالان شد خروس بانگ کرد نماز شام بود. (قصص الانبیاء ص 34). و از این پس علی بن موسی الرضا به طوس نالان گشت اندکی و مأمون به پرسیدنش رفت. (مجمل التواریخ). و رجوع به نالان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ دَ / دِ زَ دَ)
قحط شدن. معدوم شدن:
از این مزرع شد آب مهر نایاب
چو کاهش چهره گشت از دوری آب.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(طَ کَ دَ)
ناسورگشتن. در تداول، به دو لخت شدن جراحت یا قرحه به علت سوده شدن به جامه یا جز آن. به واسطۀ سوده شدن به خون افتادن جراحت و قرحه. (یادداشت مؤلف) ، چرکین شدن ریش. رجوع به ناسور شود: و اندر این مدت جزوی دیگر که درست باشد از شش سوخته شود و ریش فراخترگردد و باشد که ناسور گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناکاشتن. نکاریدن. مقابل کاریدن
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ ءَ)
مصرف شدن. بکار رفتن:
ای بزرگی که دین و دولت را
همه آثار تو بکار شود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ)
آزرده و خشمگین شدن. برآشفتن. از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن، بور شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، صید شدن. (یادداشت مؤلف). گرفتار شدن. ربوده شدن. (ناظم الاطباء) :
می شود صیاد مرغان را شکار
تا کندناگاه ایشان را شکار.
مولوی.
خوابش ازچنگل شهباز رباینده تر است
شوخ چشمی که شکار تن دل خسته شده ست.
صائب تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ دَ)
افشانده شدن. (ناظم الاطباء) :
ای دریغا اشک من دریا بدی
تا نثار دلبر زیبا شدی.
مولوی.
- جواهرنثار تحقیق شدن، بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن. (ناظم الاطباء).
، کشته شدن. (ناظم الاطباء) ، قربان شدن. فدا شدن
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ بَ تَ)
برخلاف میل شدن. نه به دلخواه شدن. نه به کام و به وفق مراد شدن. مطابق میل و به دلخواه نشدن:
چو ایران و نیران به ما رام شد
همه کام بهرام ناکام شد.
فردوسی.
، ناکامروا شدن. کامیاب نشدن. بی نصیب ماندن. محروم افتادن:
کس همچو من از زمانه ناکام نشد
ناکام کسی چو من ز ایام نشد.
رفیق اصفهانی.
، قبول ناشدن. ردکرده شدن. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به ناکام شود
لغت نامه دهخدا
(صِعَ کَ دَ)
مجبور شدن. ناگزیر شدن. لاعلاج شدن. (ناظم الاطباء). درماندن. اضطرار
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ / مِ تَ)
نگریستن. نگاه کردن. نظر کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ناظر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ گَ دی دَ)
کفران ورزیدن. ناسپاس شدن. رجوع به ناشکر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نثار شدن
تصویر نثار شدن
برخی گشتن، پاشیده شدن افشانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکار شدن
تصویر شکار شدن
آزرده و خشمگین شدن، بر آشفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ناکارکردن کسی را. داش مشدیها) ازکار انداختن اورابراثرضربه یازخمی بسختی مجروح کردن وی را: (حسابی ناکارش کردی) (خطاب بپهلوانانی که طرف رامغلوب کرده)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نام بودن، شهرت ظوازه، دارای جاه ومقام بودن، پهلوانی دلیری، اهمیت ارجمندی
فرهنگ لغت هوشیار
بناله درآمدن: من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم. (مثنوی. نیک. 3: 1)، مریض شدن رنجورگشتن: (چون ازبقلان (بغلان) بنده برفت سوی بلخ نالان شدو مدتی ببلخ بماند} {دهم ماه محرم خواجه احمدحسن نالان شدنالانی سخت قوی. {مریض و رنجور و بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسور شدن
تصویر ناسور شدن
جراحتی که به خون بیفتد، چرکین شدن، ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکار شدن
تصویر آشکار شدن
ظاهر شدن تجلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادار شدن
تصویر پادار شدن
استقرار یافتن مستقر شدن مکانت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکارشدن
تصویر ناکارشدن
بر اثر ضربه یا زخمی از کار افتادن بسختی مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برخلاف خواست ومیل شخص شدن: چو ایران و نیران به ما رام شد همه کام بهرام ناکام شد، کامیاب نشدن محروم ماندن: کس همچو من از زمانه ناکام نشد ناکام کسی چومن زایام نشد. (رفیق اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایاب شدن
تصویر نایاب شدن
یافت نشدن، کم یافت شدن نادربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار شدن
تصویر نثار شدن
((~. شُ دَ))
افشانده شدن، کشته شدن
فرهنگ فارسی معین