بی تاب شدن. بی تابی کردن. جزع و فزع کردن. اضطراب و قلق نمودن: هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کند مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود. منوچهری. رجوع به ناصابر شود
بی تاب شدن. بی تابی کردن. جزع و فزع کردن. اضطراب و قلق نمودن: هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کند مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود. منوچهری. رجوع به ناصابر شود
نالیدن. (ناظم الاطباء)، مریض شدن. رنجور و بیمار گشتن: چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری بهتر شد ازآنجا برخاست و به کوفه آمد. (ترجمه طبری بلعمی). چرا بی ساز رفتن آمدستی دگر باره مگر نالان شدستی. (ویس و رامین). دهم ماه محرم خواجه احمد حسن نالان شد نالانی سخت قوی. (تاریخ بیهقی 367). فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان شده بود گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 375). چون به طوس رسید (هارون الرشید) سخت نالان شد. (تاریخ بیهقی). از آن است که چون کیومرث را کار بآخر رسید و نالان شد خروس بانگ کرد نماز شام بود. (قصص الانبیاء ص 34). و از این پس علی بن موسی الرضا به طوس نالان گشت اندکی و مأمون به پرسیدنش رفت. (مجمل التواریخ). و رجوع به نالان شود
نالیدن. (ناظم الاطباء)، مریض شدن. رنجور و بیمار گشتن: چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری بهتر شد ازآنجا برخاست و به کوفه آمد. (ترجمه طبری بلعمی). چرا بی ساز رفتن آمدستی دگر باره مگر نالان شدستی. (ویس و رامین). دهم ماه محرم خواجه احمد حسن نالان شد نالانی سخت قوی. (تاریخ بیهقی 367). فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان شده بود گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 375). چون به طوس رسید (هارون الرشید) سخت نالان شد. (تاریخ بیهقی). از آن است که چون کیومرث را کار بآخر رسید و نالان شد خروس بانگ کرد نماز شام بود. (قصص الانبیاء ص 34). و از این پس علی بن موسی الرضا به طوس نالان گشت اندکی و مأمون به پرسیدنش رفت. (مجمل التواریخ). و رجوع به نالان شود
ناسورگشتن. در تداول، به دو لخت شدن جراحت یا قرحه به علت سوده شدن به جامه یا جز آن. به واسطۀ سوده شدن به خون افتادن جراحت و قرحه. (یادداشت مؤلف) ، چرکین شدن ریش. رجوع به ناسور شود: و اندر این مدت جزوی دیگر که درست باشد از شش سوخته شود و ریش فراخترگردد و باشد که ناسور گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ناسورگشتن. در تداول، به دو لخت شدن جراحت یا قرحه به علت سوده شدن به جامه یا جز آن. به واسطۀ سوده شدن به خون افتادن جراحت و قرحه. (یادداشت مؤلف) ، چرکین شدن ریش. رجوع به ناسور شود: و اندر این مدت جزوی دیگر که درست باشد از شش سوخته شود و ریش فراخترگردد و باشد که ناسور گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
آزرده و خشمگین شدن. برآشفتن. از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن، بور شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، صید شدن. (یادداشت مؤلف). گرفتار شدن. ربوده شدن. (ناظم الاطباء) : می شود صیاد مرغان را شکار تا کندناگاه ایشان را شکار. مولوی. خوابش ازچنگل شهباز رباینده تر است شوخ چشمی که شکار تن دل خسته شده ست. صائب تبریزی (از آنندراج)
آزرده و خشمگین شدن. برآشفتن. از ناملایمی یا طنز و کنایه ای بخشم آمدن و آزرده شدن، بور شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، صید شدن. (یادداشت مؤلف). گرفتار شدن. ربوده شدن. (ناظم الاطباء) : می شود صیاد مرغان را شکار تا کندناگاه ایشان را شکار. مولوی. خوابش ازچنگل شهباز رباینده تر است شوخ چشمی که شکار تن دل خسته شده ست. صائب تبریزی (از آنندراج)
افشانده شدن. (ناظم الاطباء) : ای دریغا اشک من دریا بدی تا نثار دلبر زیبا شدی. مولوی. - جواهرنثار تحقیق شدن، بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن. (ناظم الاطباء). ، کشته شدن. (ناظم الاطباء) ، قربان شدن. فدا شدن
افشانده شدن. (ناظم الاطباء) : ای دریغا اشک من دریا بُدی تا نثار دلبر زیبا شدی. مولوی. - جواهرنثار تحقیق شدن، بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن. (ناظم الاطباء). ، کشته شدن. (ناظم الاطباء) ، قربان شدن. فدا شدن
برخلاف میل شدن. نه به دلخواه شدن. نه به کام و به وفق مراد شدن. مطابق میل و به دلخواه نشدن: چو ایران و نیران به ما رام شد همه کام بهرام ناکام شد. فردوسی. ، ناکامروا شدن. کامیاب نشدن. بی نصیب ماندن. محروم افتادن: کس همچو من از زمانه ناکام نشد ناکام کسی چو من ز ایام نشد. رفیق اصفهانی. ، قبول ناشدن. ردکرده شدن. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به ناکام شود
برخلاف میل شدن. نه به دلخواه شدن. نه به کام و به وفق مراد شدن. مطابق میل و به دلخواه نشدن: چو ایران و نیران به ما رام شد همه کام بهرام ناکام شد. فردوسی. ، ناکامروا شدن. کامیاب نشدن. بی نصیب ماندن. محروم افتادن: کس همچو من از زمانه ناکام نشد ناکام کسی چو من ز ایام نشد. رفیق اصفهانی. ، قبول ناشدن. ردکرده شدن. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به ناکام شود
برخلاف خواست ومیل شخص شدن: چو ایران و نیران به ما رام شد همه کام بهرام ناکام شد، کامیاب نشدن محروم ماندن: کس همچو من از زمانه ناکام نشد ناکام کسی چومن زایام نشد. (رفیق اصفهانی)
برخلاف خواست ومیل شخص شدن: چو ایران و نیران به ما رام شد همه کام بهرام ناکام شد، کامیاب نشدن محروم ماندن: کس همچو من از زمانه ناکام نشد ناکام کسی چومن زایام نشد. (رفیق اصفهانی)